کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

قندک مامان

روز عشق

دیروز 29 بهمن روز مهرورزی و عشق ایرانی بود.پسر خوشگلم روز عشق و مهرورزی ایرانیان رو به شما تبریک میگم. دوست دارم وقتی بزرگ شدی بجای روز ولنتاین این روز رو جشن بگیری و به ایرانی بودن خودت افتخار کنی. عاشقتم کوروش نازم   ...
30 بهمن 1391

روز عشق

دیروز 29 بهمن روز مهرورزی و عشق ایرانی بود.پسر خوشگلم روز عشق و مهرورزی ایرانیان رو به شما تبریک میگم. دوست دارم وقتی بزرگ شدی بجای روز ولنتاین این روز رو جشن بگیری و به ایرانی بودن خودت افتخار کنی. عاشقتم کوروش نازم ...
30 بهمن 1391

یافته های من در آستانه ی ده ماهگی

سلام سلام صدتا سلام به دوستای خوبم تو این پست میخوام گزارش یافته های جدیدمو در آستانه ی 10امین ماه زندگیم براتون بزارم امیدوارم لذت ببرید تو ماه نهم چهاردست پا کردنم شروع شد و حالا با گذشت یکماه سرعتم خیلی بالا رفته و در چشم بهم زدنی خودمو به هدفم میرسونم بعلاوه دستمو از لبه ی مبلا میگیرم و بلند میشم و تلاشها برای ایستادن شروع شده که البته دوبار اول بخاطر عدم تجربه ی لازم در این زمینه با مغز اومدم پایین ولی حالا دیگه وارد شدم و با احتیاط عمل میکنم چند وقتیه که تو تختم هم شیطونی میکنم و مامانی از گذاشتن من بتنهایی تو تخت خودداری میکنه چون دستمو از لبه ی تخت میگیرم و بلند میشم ...
30 بهمن 1391

یافته های من در آستانه ی ده ماهگی

سلام سلام صدتا سلام به دوستای خوبم تو این پست میخوام گزارش یافته های جدیدمو در آستانه ی 10امین ماه زندگیم براتون بزارم امیدوارم لذت ببرید تو ماه نهم چهاردست پا کردنم شروع شد و حالا با گذشت یکماه سرعتم خیلی بالا رفته و در چشم بهم زدنی خودمو به هدفم میرسونم بعلاوه دستمو از لبه ی مبلا میگیرم و بلند میشم و تلاشها برای ایستادن شروع شده که البته دوبار اول بخاطر عدم تجربه ی لازم در این زمینه با مغز اومدم پایین ولی حالا دیگه وارد شدم و با احتیاط عمل میکنم چند وقتیه که تو تختم هم شیطونی میکنم و مامانی از گذاشتن من بتنهایی تو تخت خودداری میکنه چون دستمو از لبه ی تخت میگیرم و بلند میشم ...
30 بهمن 1391

سفرنامه ی کوروش

سلام سلام صدتا سلام من برگشتم با یه عالمه عکسای خوشگل و خاطرات شیرین از سفر به تهران و خونه ی عزیز مهربونم. جاتون خالی خیلی بهم خوش گذشت چون همش تو بغل خاله آزی بودم و حسابی بغلی شدم دیگه. شانس اوردم که مامانی نتونست روروئکمو با خودش ببره تهران و منم از فرصت استفاده کردمو همش میرفتم بغل خاله جونم. خلاصه مهمونی جشن تولد مامانم  جشن نامزدی پسر عمه مامانم و گشت و گذار خیلی بد عادتم کرده و حالا که برگشتم سر خونه و زندگی خودم بهم سخت میگذره البته بیشتر به مامانی سخت میگذره چون مجبوره همش بشینه پیشم یا بغلم کنه چون گفتم که بد عادت شدم تا از پیشم میره میزنم زیر گریه حالا ماجرای سفر من و عکساش:   اینجا توی قطاریم نزدی...
18 بهمن 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قندک مامان می باشد